89/12/17
9:41 ص
دانشجو بود و جوان، آمده بود خط، داشتم موقعیت منطقه را برایش میگفتم که برگشت و گفت: «ببخشید، حمام کجاست؟»
گفتم: حمام را میخواهی چکار؟
گفت: میخواهم غسل شهادت کنم.
با لبخند گفتم: دیر اومدی زود هم میخوای بری. باشه! آن گوشه را میبینی آنجا حمام صحرایی است. بعدش دوباره بیا اینجا.
دقایقی بعد آمد.
لباس تمیز بسیجی به تن داشت و یک چفیة خوشگل به گردن.
چند قدم مانده بود که به من برسد یک گلوله توپ زیر پایش فرود آمد...